جدول جو
جدول جو

معنی نغز آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

نغز آمدن
(گِ رِ تَ)
شایسته افتادن. مناسب و مطلوب و بجا واقع شدن:
نغز می آید بر او کن یا مکن
امر و نهی ماجراها در سخن.
مولوی.
چه نغز آمد این یک سخن ز آن دو تن
که بودند سرگشته از دست زن.
سعدی.
چه نغز آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است و هوس تندباد.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندا آمدن
تصویر ندا آمدن
خطاب آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز آمدن
تصویر ساز آمدن
سازگار آمدن، درست در آمدن، موافق بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
دوباره آمدن، برگشتن، به جای خود برگشتن، برای مثال اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید / عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید (حافظ - ۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ مَ دَ)
نسیم یا باد سرد وزیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
در تداول عامه قر دادن. غردادن. قر آمدن. جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز: این قدر غر نیا. رجوع به غر دادن و قر دادن شود
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
موافق مراد نشستن کعبتین. در قمار دست موافق نصیب افتادن. کاری به مراد دل برآمدن:
مرا بر کعبتین دل سه شش نقش آمد از وصلش
زهی نقشی که این بارم چنان آمد که من خواهم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ رَ / رِ کَ دَ)
مطبوع و پسندیده بودن. نیک افتادن. شایسته و درخور بودن:
این نکو ناید ار ز من پرسی
خوک بر تخت و خرس بر کرسی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ خوَرْ خُرْ دَ)
عار داشتن. شرم داشتن:
بدو گفت رستم به یک ترک جنگ
همانا نسازد که آیدش ننگ.
فردوسی.
با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ
اژدها را حرب ننگ آید که با حربا کند.
منوچهری.
- ننگ آمدن کسی را از چیزی، از آن عار داشتن. ننگ داشتن. دون شأن خود دانستن:
تو چون یافتی ننگریدی به گنج
که ننگ آمدت زین سرای سپنج.
فردوسی.
ز مردان از این پیش ننگ آمدت
زبون بود مرد ار به جنگ آمدت.
اسدی.
زنان و مخنثان را برگمارندتا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد، می گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ننگ آید عشق را از نور عقل
بد بود پیری در ایام صبا.
مولوی.
ز علمش ملال آید از وعظ ننگ
شقایق ز باران نروید ز سنگ.
سعدی.
که ننگ آیدش رفتن از پیش تیر
برادر به چنگال دشمن اسیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چِلْلَ / لِ چِ لَ / لِ کَ دَ)
سازگار آمدن. موافق بودن. رجوع به ترکیبات ساز شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
زیبا افتادن. جالب توجه و دلنشین شدن:
تازه شد این آب و نه در جوی تست
نغزشد این خال و نه بر روی تست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
برگشتن، رجعت کردن، بازآوردن، تجدید کردن، برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک آمدن
تصویر نیک آمدن
خوب شدن، خوب اثر کردن: (... و اگر زاگ سپید با روغن گل مرهم کنی نیک آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا آمدن
تصویر ندا آمدن
آوا رسیدن بنگرید به ندا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به ندا آمدن ندارسیدن: ازگنبدفلک ندی آمدبگوش او کای گنبدتوکعبه حاجت روای خاک. (خاقانی. سج. 238)
فرهنگ لغت هوشیار
افاده کردن فیس کردن تکبر فروختن پز آمدن، در معرض نور گذاشتن دوربین عکاسی در مدت لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوز آمدن
تصویر سوز آمدن
نسیم یا باد سرد وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار